نمی‌دانم رازش را! اما آن روزها که به زندگی و مرتب کردن و رُفت و روب می‌گذرد، پرم از حرف زدن. درست لابه‌لای گوش دادن به کتاب‌های صوتی برای بهره‌مندی به جای هدردهیِ وقت، هنگام جمع و جور کردن وسایل، می‌خواهم با کسی، از کسی، برای کسی حرف بزنم. مثل زن‌های قدیمی که چارقد می‌کشیدند سرشان و می‌نشستند روی سکوی ورودیِ خانه‌هاشان و همان‌طور که سبزی پاک می‌کردند، از در و دیوار و گفتنی‌ها و ناگفتنی‌ها اراجیف می‌بافتند؛ بله، دقیقا همین اندازه سنتی و نامتجدد! انگار لبریز می‌شوم از اشیا، از احساسی که وقت تکاندن یا دست کشیدن بر پوست ظریفشان به من دست می‌دهد، حتی از خشمی که در چلاندن دستگیره‌ها و دستمال‌ها نهفته است و حتی‌تر از صدای جاروبرقی و آن موسیقی حساس و شکنندۀ رومه در لمس شیشه‌ها و آینه‌ها! حالاتی اعجاب‌آور و شاید نوعی زایش و ابلاغ است؛ نمی‌دانم زایش و ابلاغِ چه کسی یا چه چیزی! اما کلمات در ذهن و روح و قلب و جانم به رقص می‌آیند تا نرم و آرام و پراکنده در سرسرای گوشی بپیچند.

حیرت‌انگیز است زن بودن.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

حورا چت|چت روم حورا|حورا چت اصلي|حورا گپ ایمن مسیر ماشین بازان هيتما صمیم ارس موسسه حقوقی و بین المللی سام پیش بند اصلاح سر و صورت آقایان 09197977577 | دستگاه فلزیاب ارزان پالسی چنس chance