می‌ایستم روبروی آینۀ چهارگوش و دانه‌دانه موهای سپیدم را می‌شمارم. از خودم می‌پرسم: موهایت از کی سپید شد گیسوبلندِموخرمایی؟ از کدام زمستان، برف‌ها بر نازکی موهایت نشستند و گردِ پیری را پذیرا شدند؟ راستی، چروک زیر چشم‌هایت رهاورد کدام خزان است؟ چه شد که جوانی‌ات را به سال‌های تا امروز بخشیدی و شبیه خیلِ آدمیان، تسلیم عددها و رقم‌ها شدی؟

فکرهای بی‌جا می‌کنم گاهی؛ بی آن‌که حواسم باشد که فکرهای بی‌جا و مکان، آدم را پژمرده می‌کنند.

به بزرگ شدنم فکر می‌کنم، به ساقه بلند کردنم، به شکفتن و جوانه‌زدن و گل دادنم، به اشتباهاتم، به بیراهه‌ها و پستی‌ها، به التماس‌ها و گریه‌هایی که گاه از سر شب تا صبحِ علی الطلوع دنباله داشت، به بیچارگی و بی‌رمق شدنم در کش و قوس روزها. و بعد به یاد می‌آورم قصۀ انتخاب‌ها و اختیارها و پیشانی‌نوشت آدمی را. راستی که چه دردی بر سر درد گذاشتیم. چه زهر کردیم کام همدیگر را با آن‌همه پاکوبی و اصرارهای خردسالانه! گاه روزگار، بر همان مداری می‌چرخد که در دایرۀ اختیار نیست. گویی کسی از بالادست به لبخند می‌گوید: پا پس بکش از این مردابِ خیالی. و بعد دستت را به دست‌های ابریشمی‌اش می‌آویزد و می‌کشاندت تا لایتناهیِ دریای آرامش. کافی‌ست جاری شوی و به شفقتِ دست‌هایش اعتماد کنی. بی‌اختیار باشی - با رویای اختیار -. آن‌وقت به اشاره‌ای از چهارستونِ تن رها می‌شوی و سر می‌گذاری به دامانِ آرامش؛ رهاتر از همیشه و هرروز، از فصل‌ها، از وصل‌ها.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ تخصصيه تبليغات Stephanie شورای دانش آموزی مدرسه بنت الهدی بلداجی مقالات اموزشی یخچال Sherry شورای دانش آموزی دبیرستان طلوع آزادی شهرکرد hashemian ساخت تی وی ست کتابستان قربانیان